بسم الله الرحمن الرحیم
معرفی کتاب
کتاب تاریخ اجتماعی – فکری شیعه اثناعشری در هند، کتابی به قلم سید اطهر عباس رضوی است که به زبان انگلیسی و در دو مجلد در سال 1986 در استرالیا منتشر گردید. کتاب مزبور یکی از مهمترین آثاری است که حیات فکری و اجتماعی شیعیان هند را تا سده 19 میادی بررسی کرده است. ترجمه جلد نخست کتاب به فارسی در سال 1376 ، به قلم جمعی از مترجمان و از سوی مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسامی در 670 صفحه راهی بازار نشر شد. اما ترجمه مجدد همین جلد ) 775 صفحه( توسط منصور معتمدی و جلد دوم ) 767 صفحه( از سوی عبدالحسین بینش صورت گرفته است. نویسنده در نوشتار حاضر به معرفی اثر مذکور همت گمارده است. وی در راستای این هدف، پس از بیان شرح حال مختصری از مؤلف و علت برگردان مجدد جلد اول کتاب، به معرفی کتاب و محتوای هر یک از جلدها و فصول آن اقدام کرده است. تذکر برخی اشتباه های چاپی و ملاحظات محتوایی از جمله ارزیابی محتوایی کتاب و ترجمه آن و طرح برخی نقاط ضعف اثر، از دیگر مباحث مطرح شده در نوشتار هستند.
کلید واژه
علامه میرحامد حسین – خاندان – کنتوری – استاد – شاگرد –
علامه میرحامد حسین در تاریخ اجتماعی فکری شیعه اثنی عشریه
خاندان کنتوری
نیاکان سادات کِنتور (واقع در بَهرَ ایچ در شرق لکهنو) همانند دیگر خاندان عالم و سید، در پی تهاجم هولاکو خان (654 – 663ق/ 1256 – 1265م) نیشابور را ترک کردند به جاهای گوناگون پناهنده شدند، در دوران سلطان محمد بن تُغلُق (725 – 752ق/ 1325 – 1351م) سید شرفالدین ابوطالب، مشهور به سید اشرف ابوطالب از نوادگان امام موسی کاظم علیه السلام (شهادت 183ق/ 799م) همراه برادرش سید محمد به دهلی رفت، سلطان در کنتور بر ساحل رودخانۀ غَگره در بخش کنونی «بهرایچ» در شرق لکهنو به وی اعانۀ مدد معاش داد، منطقه از لحاظ جغرافیایی، غیرقابل دسترس و به وسیلۀقبایل نافرمان اشغال شده بود؛ اما اندکی بعد مهاجران به آرام کردن آنان موفق شدند.
پس از سید شرفالدین، پسرش میر سید محمد، مشهور به میر سید عزالدین جانشین وی شد، پسر بزرگ و جانشین سید محمد، سید علاءالدین، متولد کنتور به زهد و پارسایی آوازه داشت.
سادات کنتور _اعم از شیعه و سنی_ همه از نسل سید علاءالدین هستند و اهل سنت کنتور هنوز هم سالگرد درگذشت او را به رسم صوفیه برگزار میکنند، کوچکترین پسر او سید عبدالاحد بود، از جمله نوادگان او، صوفی مشهور، حاجی وارث علی شاه بود که قبرش در دِوَه (ناحیۀ بارابَنکی) در سراسر شبه قارۀ هند مورد احترام است، پسر دوم، یعنی سید جمالالدین، نیای سید زینالعابدین و سید صلاح محمد بود، پسر سید زینالعابدین، سید حامدحسین و نوهاش سید محمدحسین بود، سید محمدحسین نزد عبد الرّب حضرت پوری، پسرقاضی ولی محمد تحصیل کرد، گفته میشود عبدالرّب شیعه بوده و از استنساخ آثار حدیثی لذت میبرده است، بنا به قولی، سید محمدحسین تفسیرقرآنی نوشته است،
پسر سید محمد، سید محمدقلی از شاگردان ممتاز مولانا غفرانمآب بود، او در پنجم ذیقعدّة 1188ق/ ژوئن 1775م به دنیا آمد و نزد استادان بزرگ معاصر خود دانش آموخت، وی تحصیلات خویش را نزد غفرانمآب سید دلدارعلی تکمیل کرد و در هوش و ذکاوت و پیشرفتهای علمی بر همشاگردیهایش برتری داشت، دانش او دربارۀ کلام بسیار ستودنی بود.
در اوایل سدۀ نوزدهم، کمپانی هند شرقی صدر دیوان عدالت (دادگاه مدنی)، در «میرَت» تأسیس کرد، مولانا مفتی محمدعباس و مفتی محمدقلی به ترتیب در مقام مفتی و صدر امین (قاضی) منصوب شدند، پس از وقفهای کوتاه، مفتی محمدعباس به لکهنو رفت؛ ولی مفتی محمدقلی به وظایف خود ادامه داد و به منصب صدرالصدور (قاضی کل) ارتقا و حقوق او از سیصد به هزار روپیه در ماه افزایش یافت، در سال 1253ق/ 1837 – 1838م، آخرین حکمران مغول، بهادر شاه ظفر، از طریق کمپانی هند شرقی به وی لقب خان بهادر داد، او در سال 1259ق/ 1843 – 1844م بازنشسته شد و در لکهنو اقامت گزید و در آنجا خانۀ اعیانی یکی از افسران بریتانیا را خرید، وی در جایگاه یک قاضی، کتابی شامل مجمعالقوانین دربارۀ شیوۀ ادارۀ امورقضاوت برای قاضیان و مفتیان نوشت که نام آن رساله علویّة بیان احکام قضا و افتاء است، او اغلب برای کشف حقایق رنج بیشماری میکشید و حکایتهای قضاوتهای درست و منصفانهاش هنوز هم بازگو میشود، وظایف اجتماعی، مفتی سید محمدقلی را به مطالعۀ بسیار عمیق دربارۀ فقه و احادیث اهل سنت ترغیب میکرد.[1]
مفتی در دوران اقامت خود در میرَت، به اطلاعات دست اولی دربارۀ نویسندۀ تحفۀ اثنا عشریه (شاه عبدالعزیز) و شاگردان او دست یافت، این کتاب سبب ایجاد احساسات ضدشیعی فراوان میان سنیها شد و در سال 1818م، سید احمد شهید رای بریلی، شاه اسماعیل شهید و مولانا عبدالحی در سراسرقاضیآباد، میرت، سروحنا، برهانه،[2] فولت، مظفرنگر، ثانابَهَنَو، کاندهله، دئوبند، سهارنپور، اَمروهه و نانَوتَه سفر کردند و ضمن از بین بردن تعزیهها، آن را کاری بدعت و گناه خواندند، مفتی محمدقلی در میرت بود و خود از نزدیک این تهدید فزاینده را بر ضد تشیع میدید، سخنرانیهای آتشین سید احمد و همراهانش سبب بروز اغتشاش در میرت شد؛ در نتیجه قاضی انگلیسی برای حفظ نظم و قانون، آنان را از سخنرانی در مجامع عمومی منع کرد؛[3] اما مفتی محمدقلی خوب میدانست که ریشۀ همۀ این دردسرها تحفۀ اثناعشریه است.
وی پس از بازگشت به لکهنو، در نهم محرم 1260ق/ سیام ژوئن 1844م درگذشت، آثار وی پیش از آن، آوازه یافته بود و سلطانالعلماء سید محمد و سبحانعلی خان آنها را بسیار ستوده بودند، مفتی محمدقلی تفسیری بر چند آیۀقرآن با عنوان تقریب الافهام نوشت، آثار وی نه تنها درصدد رد مطالب فصول مهم تحفۀ اثناعشریه هستند؛ بلکه به طور چشمگیری احادیث ضد شیعی، زندگینامههای مراجع شیعه و تحلیلی از حقایق تاریخی را بازگو میکنند، این آثار هر کدام یک دایرةالمعارف شیعی هستند، مفتی کتاب سیف ناصری یا برهان امامت را در رد فصل نخست تحفه نوشت که دربارۀ تاریخ و گسترش تشیع بحث میکند، این کتاب به عنوان تکملهای بر نزهة اثناعشریه بزرگ حکیم میرزا محمد کامل نوشته شد که آن نیز فصل اول تحفه را رد میکند، مفتی محمد همراه عبارتهای تمسخرآمیزی که بر پنهانکاری شاه عبدالعزیز از نام خود و پدرش در مقدمۀ تحفه اشاره دارد، حقایقی را آشکار میکند که تا آن هنگام ناشناخته بود، او مینویسد که شاه به یقین به تقیه عمل نمیکرد؛ زیرا با وجود اکثریت داشتن سنیها در دهلی در سدۀ هجدهم، حتی شیعیان نیز هویت خویش را پنهان نمیکردند.
وی سپس میگوید شاه یا از باقیماندههای سربازان قزلباش نادرشاه بیمناک بود که به دلیل انتقاد پدرش از علی بن أبيطالب علیه السلام به وی توهین و بدرفتاری کردند و یا بیم داشت او نیز مانند میرزاجان جانان (مظهر) کشته شود. مفتی در ادامه میافزاید که شاه از این نیز میترسید که مضامین و لحن گفتار تحفه، اهل سنت را برانگیخته باشد. مولانا رحیمبخش، نویسندۀ حیات ولی نیز داستان مشابهی دربارۀ شاه ولیالله بازگو میکند، وی میگوید ترجمۀ شاه نعمتالله ولی از قرآن، مخالفت ملاهای متعصب سنی را برانگیخت و آنان شماری از اوباش دهلی را مزدور کردند تا او را بکشند، در یک روز از پیش برنامهریزی شده (در سال 1143ق/ 1730م) مسجد فتحپوری که شاه در آنجا نماز میخواند، از سوی این ولگردها و به رهبری ملاها محاصره شد؛ اما شاه با آنها دلیرانه مقابله کرد و هیچ آسیبی ندید. مولانا یادآور میشود شاه عبدالعزیز پس از شنیدن این رویداد، بسیار اندوهگین شد، شاه ولیالله هیچ دوستی در دادگاه نداشت که به وی در مبارزه با دشمنانش کمک کند، مشهور بود که رهبران شیعه نیز در این حمله دست داشتند، شاه هیچ چارهای جز رفتن به مکه نداشت.
این داستان تطبیق تاریخی ندارد؛ زیرا شاه در سال 1143ق/ 1731ق به مکه رفت و در سال 1145ق/ 1725م بازگشت، شاه عبدالعزیز تا شانزده سال بعد (1159ق/ 1746م) به دنیا نیامده بود، افزون بر آن، گفته میشود ترجمۀ قرآن تا پیش از سال 1151ق/ 1738م تکمیل نشده بود، اگر هم در کل با شاه بدرفتاری شده، بایست پس از بازگشت وی از مکه بوده باشد؛ نه پیش از عزیمت، به طور طبیعی، نظامیان شیعی ایرانی سپاه نادر که در دهلی سکونت گزیده بودند، تحمل حملههای شاه ولیالله به امام علی علیه السلام را نداشتند. داستان مفتی دربارۀ اینکه ایرانیها با شاه بدرفتاری کردهاند، از قصۀ سنتی خانوادگی که مولانا رحیمبخش بازگو میکند، پذیرفتنیتر است.[4]
مفتی، شاه عبدالعزیز را به سبب گمراهسازی آگاهانۀ شیعیان بیاطلاع و تلاش برای سنی کردن آنان سرزنش میکند. طبق نظر مفتی، از مواردی که میتوان اشاره کرد، خود عنوان غلطانداز کتاب اوست. وی در ادامه میافزاید عنوان تحفۀ اثناعشریه برای کتاب برگزیده شده تا شیعیان به تصور اینکه کتاب از آثار دینی خودشان است، آن را بخرند. مفتی سپس داستان تشیع را بازگو و منابعی را نقل میکند که میرزا محمد کامل از آنها غفلت کرده است. این اثر، خلیفۀ دوم را به این دلیل نکوهش میکند که با جلوگیری از آوردنقلم و کاغذ برای پیامبر صلّی الله علیه وآله در بستر مرگ، سبب شکاف در پیکرۀ سیاسی اسلام شد. کتاب، ادعای اهل سنت مبنی بر اینکه تشیع توسط عبدالله بن سبأ اختراع شده را باقوت رد میکند و درصدد اثبات این است که سنیها ناصبی واقعیاند؛ زیرا پیشوایانی را از سوی خودشان گماشتند. مفتی منابع دیگری را نیز در کانون توجه قرار میدهد تا به گونهای مؤثرتر اثبات کند صوفیها که اهل سنت آنان را همچون راهنمایان خود محترم میشمرند، سرآمد کفر و زندقه در اسلام هستند. نمونۀ بارز اینان حلاج است که وقتی مردم به ادعای پیامبریاش اعتراض کردند، خشمگین شد و با تندی پاسخ داد که نباید به او بیاحترامیشود؛ زیرا او خداست!.[5]
تقلیب المکاید مفتی، اثری بزرگ است در رد فصل دوم تحفه که در مورد چیزی بحث میکند که شاه آن را مکاید شیعه (خدعههای شیعه) مینامد. مقدمۀ اثر درصدد تمسخر شاه به دلیل استفاده از اصطلاح مکاید (جمع کید به معنای خدعه) برای محکوم کردن شیعیان است. مفتی، شیعیان را با یادآوری این نکته تسلی میدهد که خداوند به طور مجازی از نقشههای خود و پیامبرانش به کید (مکر) یاد میکند؛ برای نمونه قرآن کریم میفرماید: به درستی که کید (نقشۀ) من عظیم است. تقلیب المکاید (برگشت خدعهها) شرح میدهد که محکومیت شیعیان در مکاید، دامن خود اهل سنت را میگیرد. مفتی اظهار میدارد چون واژۀ مکاید با الله در ارتباط است، شاه باید پذیرفته باشد که فقه و عقاید اثناعشریه بر مباحث عقلی و کتابهای آسمانی مبتنی است و مباحث علمای شیعه بطلانناپذیر است. مفتی، شاه را به تحریف و تفسیر نادرست منابع اصلی شیعه متهم میکند و میگوید سنیها متخصص جعل حدیث و سردرگم کردن پیروانشان هستند، سنیها تنها محبتی ظاهری به خاندان پیامبر صلّی الله علیه وآله نشان میدهند؛ در حالی که در واقع ضد اهلبیتاند و نپذیرفتن علی علیه السلام اساس عقایدشان را تشکیل میدهد. همۀ این مقدمهچینیهای مفتی برای این است که بگوید خود عبدالعزیز معتقد بود که اهل سنت به تقیه عمل میکنند.[6]
مفتی، کتاب برهان سعادت را در رد فصل هفتم تحفۀ اثناعشریه دربارۀ نظریۀ امامت شیعه نوشت، مفتی محمدعباس جواهر عبقریه را نوشت، سلطانالعلماء نیز بوارق الموبقه را در همان موضوع نگاشت، برخی مباحث برهان سعادت در اثر تاریخی تشیید المطاعن وی که در رد فصل دهم تحفه نوشته شده، تکرار شده است.[7] تشیید المطاعن بحثهای شاه عبدالعزیز در دفاع از سه خلیفۀ اول، عایشه و صحابۀ پیامبر صلّی الله علیه وآله را با بهرهگیری از آثار بسیار معتبر سنی رد میکند. این کتاب نشان میدهد مفتی در تنظیم مدارک و استفادۀ معقول از آنها در بحثهای خودش استعدادی بیمانند دارد، مفتی حتی از آثار شیخ عبدالحق محدث دهلوی و پدر شاه عبدالعزیز، یعنی شاه ولیالله نیز برای رد بحثهای مطرح شده در تحفه استفاده کرده است.
مفتی محمدقلی مسارع الافهام علی قلع الاوهام را در رد فصل یازدهم تحفه نوشت که دربارۀ خیالبافی، غلو و تعصب شیعیان است. این اثر، مبانی امامت شیعه را بازگو میکند تا سوءتفاهمهای پدید آمده از سوی شاه عبدالعزیز را روشن کند. این کتاب میگوید شیعه برای اثبات معصومیت علی علیه السلام و اینکه او جانشین بر حق پیامبر صلّی الله علیه وآله بود، هم به احادیث استناد میکند و هم بر مباحث عقلی تأکید میورزد. مفتی اظهار میدارد تفاوتهای میان خلافت ابوبکر و خلافت امام علی، بسیار چشمگیر است؛ هدف ابوبکر رسیدن به قدرت بود؛ در حالی که هدف امام علی علیه السلام تحقق وظایف تعیین شده از سوی خداوند برای پیامبر صلّی الله علیه وآله بود. در دوران حکومت سه خلیفۀ نخست، امام علی علیه السلام در اطاعت از فرمان الهی هجرت نکرد و سکوت او نیز به معنای تسلیم نبود. وی پیرو پیامبر صلّی الله علیه وآله بود که در دوران اقامت در مکه، همۀ سختیها را تحمل کرد؛ ولی از نابودسازی مشرکان با استفاده ازقدرت اعجازآمیز خویش خودداری کرد. مسارع الافهام در ادامه درصدد بیان این مطلب است که کمک امام علیه السلام به قربانیان خطاهای فقهی عمر را نمیتوان دلیل همکاری با خلیفۀ دوم قلمداد کرد، بلکه هدف حضرت این بود که با نشان دادن بیکفایتی عمر، وی را شرمسار کند. این اثر، عمل به تقیۀ شیعه و ازدواج متعه را توجیه میکند. مفتی در مورد نظریۀ شیعه دربارۀ جهاد میگوید جهاد بر ضد آن دسته از کافران که به اسلام نمیگروند، به اجازۀ امام بستگی دارد، مراجع بزرگ اهل سنت نیز همین نظر را دارند، از سوی دیگر، جنگهای دفاعی به اجازۀ امام نیازی ندارد؛ ازاین رو مذهب شیعه غیرعملی نیست. مفتی، تفسیر شیعه را از 25 آیهای ارائه میدهد که شاه برای اثبات برتری عقاید اهل سنت نقل میکند. او اظهارات شاه دربارۀ نزدیک تر بودن شیعیان به یهود، مسیحیت، زردشتیگری و هندوها را به طور کلی مالیخولیایی میشمرد. مفتی شواهد تاریخی را تنظیم میکند تا نشان دهد در حقیقت این اتهامها بیشتر متوجه سنیهاست تا شیعیان.[8]
مفتی محمدقلی اثر جداگانهای با عنوان رسالۀ نفاق شیخین نوشت تا نشان دهد ابوبکر و عمر منافق بودند. او شعلۀ ظفریه را در رد شوکت عمریه مولانا رشیدالدین خان نوشت. الفتوح الحیدریه او از شیعیان در برابر حملههای سید احمد شهید که توسط منشی ادیب او، مولانا عبدالحی تدوین شده است، دفاع میکند. این اثر دلیرانه از مراسم سوگواری شیعیان، دفاع و آنها را با بدعتهای صوفیان، مانند موسیقی، رقص و پرستش قبر مقایسه میکند. کتاب تطهیر المؤمنین عن نجاسة المشرکین از تفسیر شیعه بر آیۀ مشرکان به یقین نجس هستند…[9] دفاع میکند. رساله فی الکبائر دربارۀ گناهان کبیره و کیفر الهی بحث میکند.
مفتی محمدقلی سه پسر و سه دختر داشت، پسر ارشد او، مولانا سید سراجحسین در سال 1238ق/ 1822 – 1823م به دنیا آمد. او در علوم عقلی استاد بود و بر ریاضیات تسلطی عالی داشت، او زبان انگلیسی را فراگرفت و نخستین کسی بود که یک کتاب انگلیسی دربارۀ جبر را به اردو ترجمه کرد، زبان او به تدریج کاملتر شد و کتابهای انگلیسی در مورد ریاضیات و علوم را از کلکته و انگلستان به دست آورد و شماری از این کتابها را به اردو و فارسی ترجمه کرد. او عاشق خواندن مثنوی ملای رومی بود و از شرکت در محافل درویشان لذت میبرد، مرتاضان هندو و مسلمان، هر دو با وی دیدار میکردند. وی در مقام یک منصف (قاضی) و دیوان (رییس مالی) در دفتر نمایندگی بُندل کَهَند خدمت کرد، او در اُرای به عنوان یک کفیل تحصیلدار فعالیت کرد. کُلنل اِسلیمَن نمایندۀ انگلیسی در لکهنو به حکمران اَوده پیشنهاد کرد به مولانا منصبی عالی بدهد تا بتواند سطح امور حکومت را ارتقا بخشد؛ اما وقتی مولانا که خود را در پتوی کتانی دستباف پیچیده بود، به دیدار وزیران اَوَده رفت، از دیدنش به هراس افتادند، به نماینده گفته شده بود مولانا بسیار روستامنشتر از آن است که به کار آنان بیاید. سپس مولانا منصب اداری بالایی در ایالت چَرخَره بُندل کهند به دست آورد. هنگامی که راجارَتَن سنگه چَرخَرهای از وی پرسید که چقدر حقوق میخواهد، مولانا پاسخ داد که سیصد روپیه کافی است، با وجود درخواستهای جدی راجا، مولانا از پذیرش حقوق بیشتر خودداری کرد و هیچگونه دستمزد اضافی نیز دریافت نکرد. در دوران مبارزههای آزادی در سال 1857 – 1858م او در چرخره کار میکرد. خانۀ اعیانی پدرش نزدیک نمایندگی لکهنو ویران شد، این موضوع برادر کوچک او، مولانا اعجازحسین را نگران کرد و طی نامهای، ناراحتی خویش را به وی ابراز داشت؛ اما مولانا سراجحسین هیچگونه اظهار نگرانی نکرد و پاسخ داد: اینکه منبع نخوت آنان نابود شده، چیز خوبی است. خود مولانا در خانهای ساده، شامل ایوان و یک اتاق کوچک فرش شده با حصیر میزیست، برای استفادۀ هرچه بیشتر از استعدادهای وی به عنوان مترجم آثار انگلیسی در ریاضیات و علوم در مدرسۀ لکهنو، با نظارت دولت، برای یک منصب تدریس به کار گرفته شد که ناموفق بود. طرح تأسیس جامعۀ علمی به دست سر سید احمدخان درقاضیپور در سال 1863م، سراسر وجود مولانا را از امید برای تحقق بخشیدن به هدف زندگیاش لبریز کرد؛ اما متأسفانه او در 27 ربیعالاول 1282ق/ بیستم آگوست 1865م بر اثر بیماری وبا درگذشت.
دو پسر دیگر وی، مولوی سید عنایت حسین و مولوی سید رعایت حسین در ایالت چرخره خدمت کردند؛ ولی پسر دوم او، مولانا کرامتحسین برای ترویج تحصیل غربی دختران پیشگام شد، در فصل پنجم، در مبحث واکنش شیعه در برابر غرب، دربارۀ نقشهای مولانا کرامتحسین بحث خواهیم کرد.
واپسین ساعتهای زندگی مولانا سراجحسین شگفتانگیز بود، یک مرتاض هندی با او دیدار کرد و فریاد زد:
مولوی صاحب رهبر خویش را یاد کن! مولانا گفت: یا علی! و از دنیا رفت، او در چرخره به خاک سپرده شد و هندوها و مسلمانان، هر دو برای وی سوگواری کردند. مولانا سراجحسین طبیب نیز بود و عادت داشت میان مستمندان داروی رایگان توزیع کند. قبر او به زودی به محل عبادت تبدیل شد و دعای مردم سادۀ روستایی در آنجا برآورده میشد. در دوران خشکسالی، روی قبرش آب پاشیدند و در پی نماز باران روستاییان، موج و طوفان درگرفت. این امر سبب تقویت اعتقاد مردم به قدرت اعجازآمیزقبر مولانا سراجحسین شد.[10]
پسر دوم علامه مفتی محمدقلی، یعنی اعجازحسین در 21 رجب 1240ق/ دهم مارس 1825م به دنیا آمد. او تحصیلات مقدماتی را نزد پدرش فراگرفت، سیدالعلماء سید حسین و سلطانالعلما، آثار سطوح عالی دینی را به وی تعلیم دادند، وی در دوران جوانی، خدمتکار هَمیلتون (Hamilton)، کمیسر دهلی بود؛ ولی پس از آن استعفا کرد و به آموختن دانش پرداخت. وی در سال 1282ق/ 1865 – 1866م، برادر کوچک تر خود، مولانا حامدحسین را در سفر به عربستان و عراق برای زیارت بارگاههای مقدس امامان علیه السلام همراهی کرد. آن دو از فرصت استفاده کردند و با علمای بزرگ آن سرزمینها دیدار و دربارۀ مذهب تشیع به بحث و گفتوگو نشستند. مولانا اعجازحسین نسخههای خطی نایابی را خرید و هرچه را هم که نتوانست به دست آورد، استنساخ کرد، او همچنین از هر کتاب مهمی که نمیتوانست بخرد یا استنساخ کند، خلاصه ای تهیه میکرد. وی اطلاعات سودمند کتابشناسی را نیز گرد آورد.
پس از بازگشت به هند، از کتابهای شیعی فهرستی الفبایی تهیه کرد که عنوان این اثر، کشف الحجب و الاستار عن اسماء الکتب و الاستار بود. انجمن آسیایی بنگال این کتاب را در سال 1912م در کلکته چاپ کرد. بعدها این اثر به وسیلۀ الذریعة الی تصانیف الشیعه آقابزرگ تهرانی نجفی جایگزین شده است؛ ولی برای چندین دهه، مرجع اصلی ادبیات شیعه باقی ماند.
مولانا اعجازحسین اثری به زبان عربی با عنوان شذور العقیان فی ترجمة الاعیان؛ شامل یادداشتهایی ارزشمند دربارۀ زندگینامۀ علما نوشت. او همچنین زندگینامۀ میرزا محمد کامل دهلوی را نگاشت، القول السدید فی ردّ الرشید و رد رسالۀ جان محمد لاهوری او آثاری کلامی هستند، وی در هفدهم شوال 1286ق/ 25 ژوئن 1870م درگذشت.[11]
اما مولانا حامدحسین، برادر کوچکتر مولانا اعجازحسین مایۀ سربلندی خاندان کنتوری بود، او در پنجم محرم 1246ق/ 27 ژوئن 1830م در میرَت به دنیا آمد، وی تحصیلات مقدماتی را نزد پدرش فراگرفت و ادبیات سطح عالی عربی را نزد مولوی برکتعلی حنفی و مفتی محمدعباس آموخت.
سلطانالعلماء و سیدالعلماء به وی فقه و اصول را آموزش دادند، خلاصةالعلماء سید مرتضی بن سلطانالعلماء معلم خصوصی او در علوم عقلی بود؛ اما چیزی که به وی آن مهارت فوقالعاده را در موضوعات مورد مطالعهاش بخشیده بود، هوش و رشد استثنایی خودش بود. حاشیهها و شرحهایی که در دوران تحصیل نوشت، نشانۀ ذوق بیمانند او بود و نوید آن را میداد که وی در آینده نویسندهای بزرگ خواهد شد، او با سختکوشی، خود را وقف مطالعه کرد و دانش خود را اوج بخشید، وی بر نشر فتوحات حیدریه و تشیید المطاعن پدرش نیز نظارت داشت.
در سال 1257ق/ 1841 – 1842م، مولوی حیدرعلی بن محمدحسن فیضآبادی اثر بزرگ منتهی الکلام را در دفاع از تحفۀ اثناعشریه، شوکت عمریه و دیگر آثار سنی انتشار داد. این کتاب نیز درصدد رد ادبیات انتشار یافتۀ علمای شیعه بود. مولانا در پاسخ، استقصاء الافحام فی نقد منتهی الکلام را نوشت که در سال 1276ق/ 1859-1860م در لکهنو چاپ شد، این کتاب، تحریفها و تفسیرهای نادرست مولانا حیدرعلی را آشکار و مطالبی را از شیعه و سنی با تفصیلی درخور نقل میکند. این کتاب نوشتهای بیمانند در ادبیات کلامی است.
مولوی حیدرعلی فیضآبادی در جمادیالثانی 1270ق/ مارس 1854م، تألیف ازالة الغین فی بصارات العین خویش را آغاز کرد و در جمادیالاولی 1272ق/ ژوئن 1856م آن را به پایان رساند. این اثر نظریۀ امامت شیعه را باطل میکند و درصدد اثبات مشروعیت جانشینی سه خلیفۀ اول پیامبر صلّی الله علیه وآله است، در آن هنگام استقصاء الافهام مولانا حامدحسین هنوز چاپ نشده بود؛ با وجود این، او افحام اهل المین فی رد ازالة الغین را در رد آن نگاشت.
در سال 1271ق/ 1854 – 1855م، مولوی حامدحسین به آگره رفت و از این جا خورد که قبرقاضی نورالله شوشتری به شکلی ناپسند، مورد غفلت قرار گرفته و پیرامونش به جنگل تبدیل شده است. او توجه شیعیان را به محافظت از قبر، جلب و هزینه نوسازی آن را ارزیابی کرد.
در سال 1282ق/ 1865 – 1866م، مولانا حامدحسین و برادر ارشدش مولانا اعجازحسین برای زیارت به عربستان و عراق رفتند، مولانا سید حامدحسین نیز مانند برادرش مولانا اعجازحسین به گردآوری کتاب برای پژوهشهای عقیدتی و تاریخی علاقه داشت. او همچنین با بسیاری از علما دیدار و دربارۀ آثارشان با آنان بحث و نسخههای دستنویس بسیار ارزشمندی را تهیه کرد، او پس از بازگشت به لکهنو، کتابخانۀ پدرش را تجدید سازمان و خود را وقف نوشتن دایرةالعمارف عبقاتالأنوار فی امامة الائمة الاطهار کرد. این اثر بُعد جدیدی به ادبیات کلامی افزوده است. این کتاب به بخش هفتم تحفۀ اثناعشریه دربارۀ امامت حمله میکند و احادیث، منابع تاریخی و مباحث عقلی را در مورد نیاز به وجود امامان منصوب از جانب خداوند و امامت علی بن أبيطالب علیه السلام ارائه میدهد. عبقات گزیدههایی را از منابع شیعه و سنی در تأیید احادیثی نقل میکند که شاه عبدالعزیز آنها را ضعیف شمرده یا یکجا رد کرده است. مولانا حامدحسین چهار جلد از کتابش را دربارۀ این احادیث نگاشت: 1. ولایت، 2. نور، 3. طیر، 4. غدیر.
مولانا حامدحسین خاطرات سفرهایش به مکه را با عنوان اسفارالأنوار عن وقایع افضلالأسفار نگاشت. همچنین او آثاری همچون النجم الثاقب فی مسألة الحاجب (عربی)، الذرایع فی شرح الشرایع (عربی) و زین الوسائل الی تحقیق المسائل در فقه تدوین کرد که هیچیک از این آثار تا کنون چاپ نشده است. مجموعۀ نامههای او به زبان عربی نیز هنوز به صورت دستنویس باقی است. این نامهها نشاندهندۀ آگاهی مولانا به اسلوب ادبیات عرب است و اطلاعات اجتماعی و دینی جالبی را شامل میشود. العذب البتّار فی بحث آیة الغار وی موضوع نومیدی ابوبکر را در غار هنگام مهاجرتش به مدینه با پیامبر صلّی الله علیه وآله به بحث میگذارد.[12]
مولانا ناصرحسین، مشهور به نصیرالمله، پسر ارشد مولانا حامدحسین در نوزدهم جمادیالثانی 1284ق/ هجدهم اکتبر 1867م به دنیا آمد. وی تحصیلات مقدماتی را نزد عالم نحوی نامدار، مولانا لطف حسین (م، 1300ق/ 1882-1883م) و تحصیلات عالی اولیه را نزد پدرش فراگرفت. او همچنین در سخنرانیهای مفتی محمدعباس شرکت میکرد. وی در سال 1300ق/ 1882 – 1883م به درجۀ اجتهاد رسید و تدریس را به طور مستقل آغاز کرد. این امر همراه مطالعات شخصی وی، استعداد استثنایی او را به اوج رساند. وی به پدرش در نوشتن فتواها و پاسخ نامهها کمک میکرد. از سال 1303ق/ 1885 – 1886م در مسجد کوفه و در کاظمین میان هواداران نماز جمعۀ لکهنو به ایراد سخن پرداخت. وی در ماه رمضان روزها سخنرانی میکرد و شمار بسیاری از علما در آنها شرکت میکردند. پس از درگذشت پدرش در سال 1306ق/ 1888م، او وظایف پدر را در جایگاه رهبر جامعۀ شیعه به گونه ای شایسته برعهده گرفت. با اینکه او در اصل به پژوهش علاقه داشت؛ اما اوقاتی را نیز به گفتوگو با مردم، توجه به مسائل و حل مشکلات آنان اختصاص داده بود. مسئولیت حوالۀ درآمدهای خمس و زکات، وظایف او را به طور چشمگیری گسترش داده بود؛ اما او به خوبی از عهدۀ همۀ آنها برمیآمد. محافل او که در آنها دربارۀ امامان علیه السلام قصیده خوانده میشد، برای شاعران نامدار، جدید و سودمند بود. در حقیقت این محافل، منبع الهام و تشویق همۀ دانشمندان بود. همچنین او طرحهای مربوط به نوسازی قبرقاضی نورالله شوشتری را که پدرش پیشبینی کرده بود، به پایان برد و آن را به مرکز زیارتی باشکوه شیعی تبدیل کرد. مولانا نهضت تأسیس دانشکدۀ تحصیلات جدید شیعه و یک یتیمخانۀ شیعه را در لکهنو رهبری کرد. او همچنین پیشتاز نهضت حمایت از دستهها و مراسم عزاداری شیعیان در برابر یورشهای اهل سنت افراطی بود. در یکم ژوئن 1916م، دولت بریتانیا به او لقب شمسالعلما داد. موفقیت بزرگتر او انتشار هشت جلد دیگر از کتاب عبقات بود، وی این کتابها را به نام پدرش فراهم آورد. گرچه خود او آنها را نوشته بود، جلدهایی که به دست او نوشته شد، نشاندهنده تسلط زیاد او بر منابع عربی و فارسی است.
مولانا ناصرحسین کتابی دربارۀ پیروزیهای علی بن أبيطالب علیه السلام در فتح خیبر نوشت. فهرست انساب سمعانی او ستایش فراوان دانشمند اهل سنت، شبلی نعمانی را برانگیخت. مولانا ناصرحسین شانزده جلد کتاب دربارۀ پیروزیهای امامان علیه السلام نوشته است. تألیف دیگر او به احادیث دربارۀ فاطمۀ دختر امام حسین علیه السلام اختصاص دارد. فتواهای او در نُه جلد گردآوری شده و سخنرانیهای او در جمعه و ماه رمضان به بیش از چهل جلد میرسد. شماری از سخنرانیهای او در نمازهای جمعه و عیدین به طور جداگانه چاپ شده است. مجموعۀ نامههای فارسی او مسائل اجتماعی، فکری و سیاسی معاصر را به خوبی روشن میکند. او در اول رجب 1361ق/ پانزدهم جولای 1942م درگذشت و در مجتمع قبر قاضی نورالله شوشتری در آگرا به خاک سپرده شد.[13]
از دو پسر او، پسر ارشد، یعنی مولانا محمدنصیر (م. نوزدهم محرم 1386ق/ یازدهم مه 1966م) از شخصیتهای بزرگ سیاسی شیعه بود. او در ماجرای آشوب تبرّی در سال 193م در لکهنو به استقبال خطر رفت و دستگیر شد و سه ماه در زندان ماند. دولت اوتارپرادش وی را به منصب یکی از اعضای شورای قانونگذاری ایالتی گماشت. برادر کوچکترش مولانا محمدسعید (م، دوازدهم جمادی الثانی1387ق/ هفدهم سپتامبر1967م) دانشمندی استثنایی بود و به درجۀ اجتهاد رسید. او در دوران اقامتش در عراق (1932-1937م) دو اثر مهم نوشت: الامام الثانی عشر (امام دوازدهم) و مدینة العلم (خلاصه ای از عبقاتالأنوار دربارۀ حدیث من شهر علمم و علی درِ آن است)، هر دو اثر در عراق چاپ شد و ستایش علمای آنجا را برانگیخت. سخنرانیهای او گردآوری شده؛ ولی چاپ نشده باقی مانده است، او همچنین جلدهای بیشتری از عبقات را نوشت که آنها نیز چاپ نشدهاند، فهرست دستی او از نسخههای خطی موجود در کتابخانۀ ناصریه، اثری بسیار دقیق است.
پسر مولانا محمدسعید، مولانا سید علی ناصرسعید عبقاتی، سخنرانی پرشور و از فعالان اجتماعی بود.
مولانا غلامحسین کنتوری، شوهر دختر ارشد علامه مفتیقلی، یعنی شریفالنسا بود. او از نوادگان سید صلاحمحمد بود که در هفدهم ربیعالاول 1347ق/ 26 آگوست 1831م در کنتور به دنیا آمد. او در هفت سالگی به لکهنو رفت و اجازۀ ورود به مدرسۀ شاهی را یافت. سیدالعلماء، ممتازالعلما سید تقی و سید احمدعلی محمدآبادی همه در پیشرفت او ایفای نقش کردند. او سپس به مطالعۀ موسیقی پرداخت و در قرائت «سوز» استاد شد. او حدود هزار سوز آموخت، با وجود این، آن را کنار گذاشت و کارمند مدرسۀ شاهی شد. در سال 1861م به عنوان دفتردار در چوک لکهنو منصوب شد. سال بعد دچار سکته شد؛ ولی بار دیگر سلامت خود را بازیافت. وی یکی از ویراستاران انتشارات نول کشور لکهنو شد. در آنجا اثر ماندگار اعجاز خسروی نوشتۀ امیرخسرو و فرهنگ مشهور فارسی برهان قاطع را ویرایش کرد. او از امرار معاش از طریق امامت نماز، بیزار بود و در مدارس گوناگون درس میداد. او طبیبی زبردست بود و در درمان بیماریهای مزمن تخصص داشت. مهاراجۀ جامو و کشمیر به شدت تحت تأثیر دانش طبی اوقرار گرفت. در سال 1289ق/ 1872م، مجلۀ اخبار الاخیار را در لکهنو منتشر کرد. این مجله به سه بخش تقسیم شده بود: بخش یکم دربارۀ اخبار، بخش دوم شامل مقالههایی دربارۀ اصلاح دینی و اجتماعی و بخش سوم دربارۀ فتواهای صادره از سوی مجتهدان. همچنین او در فرنگی محل لکهنو ماشین چاپی خرید و پسر کوچکترش مولانا سید محمدعلی را مدیر آن کرد. پسرش در انجام وظایف انتشاراتی شرکت فعال داشت؛ ولی پس از درگذشت او در سال 1312ق/ 1894 – 1895م، مولانا غلامحسین نیز که توان چاپ و نشر روزنامه را نداشت، آن را برچید.
مولانا برای بالا بردن سطح دوستی میان شیعه و سنی، تلاشهای بسیار جدی انجام داد. در آوریل 1894م، او در دومین نشست ندوةالعلمای اهل تسنن در کانپور شرکت کرد و به عضویت کمیتۀ تجدید ساختار و اصلاح برنامۀ آموزشی مطالعات عربی منصوب شد.
مولانا غلامحسین پژوهشگر خستگیناپذیر شیمی بود و میکوشید برای مبارزه با بیماریهای گوناگون، روشهای جدیدی کشف کند. همچنین بسیار کوشید علاقۀ مسلمانان را به موضوع صنایع کوچک و نیز بازرگانی بیدار کند. او مقالههایی داشت که از یک دایرةالمعارف هنر و صنعت انگلیسی به اردو ترجمه و برای صنایع شمع و صابون، فرمولهای جدیدی کشف کرده بود. او با اصلاحات آموزشی سِر سید احمدخان مخالف بود. وی نیز مانند سید جمالالدین افغانی [اسدآبادی]، حاجی مولوی سید امدادعلی و مولوی محمدقاسم نانَوتَوی، با نوشتن مقالههایی به دیدگاههای سراحمد خان که اسلام و طبیعت را یکی میدانست، حمله کرد. همچنین مولانا سید غلامحسین طرح سِر سید دربارۀ آموزش ادبی در دانشکدۀ اسلامی انگلیس شرقی علیگره را رد کرد، او ادعا میکرد تعالیم سر سید دربارۀ طبیعت، مذهب را نابود کرده و طرح آموزش ادبی او بیفایده است. نیاز اولیۀ زمانه، آغاز به کار مدارس هنر و صنعت بود تا هندیها را در روشهای صنعتی جدید تربیت کند. این به اصطلاح اصلاحگر (سر سید) میلیونها روپیه را در آموزش ادبی هدر داده است. هدف اصلی مدرسۀ او تربیت مسلمانان و هندوها برای خدمت به دولت است که از بردگی نیز بدتر است. او در شگفت بود که چگونه سر سید دربارۀ پدید آمدن یک مدرسۀ هنر نیندیشیده بود، در حالی که چنین مدرسه ای به دانشآموزان این توانایی را میداد تا وسیلۀ امرار معاش آزادانۀ خود را به دست آورند.
مقالههای او شامل آنچه در اخبارالاخیار درج شده بود، در دو کتاب تدوین یافت: انتصارالاسلام (در سه جلد) و مواعظ حسنیه، مولانا سید غلامحسین در کنار مقالههایی که به سر سید احمد و حامیانش حمله میکند، دربارۀ مبلّغان و آریا سماجیستها نیز اعتراضیه نوشت. او در سیزدهم ربیعالاول 1337ق/ هفدهم دسامبر 1918م در فیضآباد درگذشت،
آثار ادبی، طبی و دینی مولانا غلامحسین اهمیت چشمگیری دارند، در 76 سالگی زندگینامۀ خودش را نوشت و آن را به شاگرد خود، سید حبیبحسین، اهل رسولپور دهولری (میرَت) هدیه کرد، این کتاب خاطرات تجربههای گوناگون زندگی او را در خود گنجانده است. همچنین او حاشیهای بر اعجاز خسروی تألیف کرد و کتابهایی نیز دربارۀ دستور زبان عربی و فارسی نوشت. آثار طبی او و ترجمۀقانون ابن سینا (شرح کلیات قانون شیخ الرییس) ضمیمۀ چشمگیری به ادبیات طبی اردوست. از آثار دیگر او در طب، ترجمههایی از کتاب الملکی نوشتۀ حکیم ابوالحسن علی بن عباس در دو جلد، ترجمۀ قانونچه نوشتۀ شمسالدین چغمَنی و ترجمۀ مجیز القانون را میتوان نام برد. کتاب مجرّبات علامه کنتوری، دربردارندۀ یادداشتهایی بر تجربههای طولانی او برای مقابله با بیماریهای مزمن است، همچنین او دو اثر را در شیمی به اردو تجربه کرده است.
کتابهای دینی او تفسیر آیاتی ازقرآن و احادیث بحثبرانگیز را دربردارد. رسالۀ جعفریه 720 شرح را دربارۀ احکام وضو شامل میشود، مولانا کتاب دیگری در رد مقالههای سر سیداحمد خان در تهذیب الاخلاق نوشت. رسالۀ معراجیه او نیز دیدگاههای سر سید احمد را دربارۀ معراج (صعود پیامبر صلّی الله علیه وآله به آسمانها) باطل میکند و اهمیت آن را در عقیدۀ اسلامی به بحث میگذارد. کتاب زینبیه به زندگی زنان پیامبر صلّی الله علیه وآله اختصاص دارد و به انتقادهای مسیحیان پاسخ میدهد. آن دسته از کتابهای او که به حادثۀ غمانگیز کربلا پرداخته، بر مبنای کتابهای قابل دسترسی تدوین شده است.[14]
پسر کوچک مولانا، مولوی محمدعلی در شوال 1312ق/ آوریل 1895م از دنیا رفت؛ اما پسر ارشدش، مولوی تصدقحسین نقش ارزندهای در ادبیات شیعی ایفا کرد. پس از تکمیل تحصیلاتش نزد برجستهترین دانشمندان لکهنو، با دایی خود، مولانا سید حامدحسین همکاری نزدیک داشت و در نوشتن استقصاء الافهام و عبقاتالأنوار با او تشریک مساعی کرد. او همراه دایی خود به زیارت مکه رفت و بخشی از مسئولیتهای تدریس او را نیز عهدهدار شد. پس از درگذشت مولانا حامدحسین، مولانا تصدقحسین به حیدرآباد دکن رفت. وزیر نواب میر عثمانعلی خان، حاکم دکن که در زیارت مکه با مولانا حامدحسین و مولانا تصدقحسین همراه بود. مولانا تصدقحسین را به خدمت حاکم دکن درآورد، پس از آن، حاکم گُلبَرگه، مولوی چراغ علی، مشهور به نواب اعظم یار جنگ، مولانا تصدقحسین را به خدمت گرفت. مولانا تصدقحسین، چهار سال با مولوی چراغعلی همراه ماند و در نوشتن کتابهایی دربارۀ اسلام به او کمک کرد، در ربیعالاول 1314ق/ آگوست 1896م، نواب عماد الملک سید علیحسین او را به مدیریت کتابخانۀ تازهتأسیس آصفیه گماشت. مولانا تصدقحسین کتابخانه را طبق مدلهای جدید سازمان داد، نسخههای خطی تازه و نادر تهیه و شماری از نسخههای خطی کتابخانه را چاپ کرد. خانۀ او میعادگاه عالمان و پژوهشگران اندیشهور بود، او نه تنها آنان را در فعالیتهای فکری یاری میکرد، بلکه برایشان کار نیز تهیه و امور زندگی آنان را سامان میداد. او در 25 شوال 1384ق/ 26 مارس 1930م درگذشت و پسرش مولانا سید عباسحسین جانشین او شد.
مولانا تصدقحسین کتاب ابصار العین فی انصارالحسین شیخ محمدطاهر سماوی نجفی را به زبان اردو ترجمه کرد و آن را نور العین نامید. همچنین شرح باب حادی عشر و جامع احکام را به اردو ترجمه کرد. فهرست دانشمندانی که نزد وی تحصیل کردند، بسیار بلند است و شماری از عالمان برجستۀ معاصر را شامل میشود.[15]
[1]. محمدمهدی میرزا، تکملة نجوم السماء، ص 420-421.
[2]. روستایی در شهر شاملی کنونی.
[3]. مشرّف علی، ازاحة الغیّ فی رد عبدالحی، برگۀ9a-7b؛ شاه عبدالعزیز، ملفوظات، ص 477-478.
[4]. شاه عبدالعزیز، ملفوظات، ص 365-366. برای داستان حمله به شاه ولیالله ر.ک: ناصری، سیف، برهان امامت، برگۀ 7a.
[5]. شاه عبدالعزیز، ملفوظات، ص 365-368.
[6]. همان، ص 368-378.
[7]. همان، ص 396-410.
[8]. همان، ص 413-450.
[9]. سوره توبه، آیه28.
[10]. محمدمهدی میرزا، تکملۀ نجوم السماء، ص 422؛ نوگانوی، تذکرۀ بیبها، ص 173-174؛ حامدعلی خان، حیات مولانا کرامت حسین، ص 5-9.
[11]. محمدمهدی میرزا، تکملۀ نجوم السماء، ص 422؛ عبدالحی، نزهة الخواطر، ج 5، ص 66؛ نوگانوی، تذکرۀ بیبها، ص 7-8.
[12]. نوگانوی، تذکرۀ بیبها، ص 133-136؛ محمدمهدی میرزا، تکملۀ نجوم السماء، ج 1، ص 24-23، مرتضیحسین، مطلع انوار، ص 156-163.
[13]. نوگانوی، تذکره بی بها، ص437-442؛ مرتضیحسین، مطلع انوار، ص658-668.
[14]. نوگانوی، تذکره بیبها، ص 372-375. مرتضیحسین، مطلع انوار، 286-289. و رسالۀ دکتری چاپ نشدۀ محمد کمالالدین حسینی همدانی دربارۀ غلامحسین کنتوری، گروه الهیات دانشکدۀ اسلامی علیگره.
[15]. نوگانوی، تذکرۀ بیبها، ص 106؛ لکهنوی، نزهة الخواطر، ج 8، ص 94؛ مرتضیحسین، مطلع انوار، ص 125-128.
برای دریافت فایل اینجا کلیک کنید: